فرض کن یهو از تو یه هواپیما پرت شدی وسط اقیانوس و هی می ری پایین و پایین و پایین تر!

اون پایین جذابیت داره! چیزهای جدید می بینی! عالمیه برا خودش! البته اگه به نحوی شرایط زیستیت با اون محیط هماهنگ باشه...

اگه نه اون قضیه جذابیت هنوز هست، اما مشکل اینه که تو رو به ورطه ی نابودی می کشونه...

همین طور که داری پایین و پایین تر می ری یهو به خودت میای و می بینی که من دارم چی کار می کنم؟ من مال این محیط نیستم! من آبشش ندارم اصلا!!!

تقلا هات رو شروع می کنی! کسی که از تو بهت نگاه می کنه، می گه این اوسکول بازیا چیه؟ نونت کمه؟ آبت کمه!؟ شناتو بکن دیگه! 

اما تو حالیته که این نشدنیه، هی خودتو می کوبی این موج اون موج! (در و دیوار نداره که !) تا می رسی سطح آب و هوووووووووپ

سرفه سرفه سرفه

و بعد خنکی اکسیژن که مسیرشو طی می کنه تا ریه ها...

راحتی ریه

آسایش

 

 

امروز در جهت اهمیت دادن به خودم رفتم به گل و گیاها رسیدگی کردم و دقیقا همون نفسه بود!!!